قرار عاشقی مباش ای دوست هر جایی
دانلود پادکست قرارعاشقی مباش ای دوست هر جایی
مباش ای دوست هر جایی
مرا سودای آن دلبر ز دانایی و قرایی برون آورد تا گشتم چنین شیدا و سودایی
سر سجاده و مسند گرفتم من به جهد و جد شعار زهد پوشیدم پی خیرات افزایی
درآمد عشق در مسجد بگفت ای خواجه مرشد بدر آن بند هستی را چه دربند مصلایی
به پیش زخم تیغ من ملرزان دل بنه گردن اگر خواهی سفر کردن ز دانایی به بینایی
بده تو داد اوباشی اگر رندی و قلاشی پس پرده چه میباشی اگر خوبی و زیبایی
فراری نیست خوبان را ز عرضه کردن سیما بتان را صبر کی باشد ز غنج و چهره آرایی
گهی از روی خود داده خرد را عشق و بیصبری گهی از چشم خود کرده سقیمان را مسیحایی
تو حسن خود اگر دیدی که افزونتر ز خورشیدی چه پژمردی چه پوسیدی در این زندان غبرایی
چرا در خم این دنیا چو باده بر نمیجوشی که تا جوشت برون آرد از این سرپوش مینایی
ز برق چهره خوبت چه محروم است یعقوبت الا ای یوسف خوبان به قعر چه چه میپایی
ببین حسن خود ای نادان ز تاب جان او تا دان که مؤمن آینه مؤمن بود در وقت تنهایی
ببیند خاک سر خود درون چهره بستان که من در دل چهها دارم ز زیبایی و رعنایی
عدمها مر عدمها را چو میبیند به دل گشته به هستی پیش میآید که تا دزدد پذیرایی
به هر سرگین کجا گشتی مگس را گر خبر بودی که آید از سرشت او به سعی و فضل عنقایی
چو ابن الوقت شد صوفی نگردد کاهل فردا سبک کاهل شود آن کس که باشد گول و فردایی
میان دلبران بنشین اگر نه غری و عنین میان عاشقان خو کن مباش ای دوست هرجایی
ندای ارجعی بشنو به آب زندگی بگرو درآ در آب و خوش میرو به آب و گل چه میپایی
ز خورشید ازل زر شو به زر غیر کمتر رو که عشق زر کند زردت اگر چه سیم سیمایی
تو را دنیا همیگوید چرا لالای من گشتی تو سلطان زادهای آخر منم لایق به لالایی
تو را دریا همیگوید منت مرکب شوم خوشتر که تو مرکب شوی ما را به حمالی و سقایی
خمش کن من چو تو بودم خمش کردم بیاسودم اگر تو بشنوی از من خمش باشی بیاسایی
قدر خودتون رو بدونید، خودتون رو بشناسید، فکرتون رو بشناسید، باورهاتون رو بشناسید، احساس تون رو بشناسید، هر چه بیشتر خودتون رو بشناسید خدای خودتون رو بهتر می شناسید.