قرار عاشقی رسالت پدر و مادر
↓ برای دانلود پادکست صوتی پایین تر بروید↓
گفتا به من در نيمه شب، پنهان بيا پنهان برو
در باغ پر ريحان من، خندان بيا گريان برو
گفتا که بر کس ننگرم، بر عاشقان عاشقترم
در خان من گر آمدي، با جان بيا، بي جان برو
گفتا اشارت ساز کن، اين گفتگو را راز کن
با سر بيا در پيش من، افتاده و خيزان برو
گفتا که من يک آتشم، سوزنده و هم سرکشم
با من درآميزي اگر با، آتشي سوزان برو
من او شدم در او شدم بيخود از آن ياهو شدم
گفتا در آخر اين سخن ، بي خود شدي حيران برو
خدا اینقدر به ما نزدیک، اینقدر به ما نزدیک که کافیه یک قدم از ما باشد و تمام گام های باقی مانده اش با او.
خدا جون با خودم عهد بسته ام که به چشم هایم بیاموزم که فقط زیبایی های زندگی ارزش دیدن دارد.